بدون عنوان
وبلاگت ۸ ساله شده دل یااارم وقتی شروع کردم به نوشتن تو وبلاگت ، تازه ترمای اول دانشگاهم بود.....اونوقتا نمیدونستم قراره یه روزی با بابا مصطفی ی تو ازدواج کنم....... چه روزایی بود.....یه قصه ها و تلخ و شیرینایی که تو این خونه مجازی ثبت کردم......حالا دیگه همه وبلاگ نویسا کوچ کردن و خبری ازشون نیست. دلم برای اون دوران تنگ میشه. فکر کنم فقط منم که گاهی سر میزنم و هنوزم برات مینویسم دوسال و نیم از اومدن بابای تو به زندگی مامان آیندت میگذره.....و یک سال و یک ماه شده باهم زیر یه سقف زندگی میکنیم اما هنوز تو رو نداریم در حالیکه جفت مون دلمون پر میکشه برات....نمیدونم کدوم قانون نانوشته گفته من اول باید دفاع کنم......